در خاطره ای از شهید مرتضی جاویدی نقل شده است: «صبح مرتضی صدایم زد و زمین های کشاورزی شهر امیدیه را نشانم داد و گفت : ایوب، همراه حسن مایلر برو سر زمین و هر چی می تونید گوجه فرنگی بخرید!...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

چند دقیقه خنده حلال به سبک فرمانده گردان | جشن گوجه فرنگی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد مرتضی جاويدی 22 تير سال 1337 در روستای جليان فسا دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته تجربی گذراند. او در کنار تحصیل کشاورزی می کرد. 15 بهمن سال 1358 عضو سپاه پاسداران فسا شد. با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه عازم جبهه شد. وی در حالی که فرمانده گردان 941 بود، هدایت گردان فجر را هم به عهده داشت. پس از مدتی فرمانده گردان فجر شد. شهید مرتضی جاویدی پس از مبارزات و مجاهدات خستگی ناپذير سرانجام 7 بهمن ماه سال 1365 در عمليات کربلای 5 پس از روزها تلاش و مجاهدت به شهادت رسید.

جشن گوجه فرنگی:

صبح مرتضی صدایم زد و زمین های کشاورزی شهر امیدیه را نشانم داد و گفت : «ایوب، همراه حسن مایلر برو سر زمین و هر چی می تونید گوجه فرنگی بخرید!»

- گوجه برای جی؟ می خوای از امروز نون و گوجه بدی بخوریم؟!

- کاری که گفتم انجام بده، سعی کن گوجه های له و رسیده تر رو بخرید!

پیچ و تابی به لب و لوچه ام دادم و گفتم :«سس میخوای درست کنی برادر!»

با تویاتا رفتیم سر زمین کشاورزی تا دلمان می خواست گوجه داشتند. کشاورزها گفتند: «پول نمی خوایم ، اینا همه اهدایی ما به جبهه !»

تویاتا را پر از صندوق های گوجه ی رسیده کردیم و تخت گاز برگشتیم مقر گردان فجر.

ظهر بعد از نماز و ناهار، عمو مرتضی همه ی گردان را در محوطه ی باز پادگان به خط کرد. تویوتا را وسط گذاشتیم و عمو بچه های شهرستن زرقان ، اصطهبانات، فسا ، کازرون ... را که عمدتا توی یه دسته و گروهان بودند ، تیم بندی کرد و گفت:« مسابقه ی جشن گوجه فرنگی داریم ... همدیگر رو با گوجه می زنید تا جون تون در بره!»

شور و کف و سوت عجیبی بین بچه های گردان به وجود آمد. گوجه فرنگی ها مثل مهمات جنگی به سرعت بین تیم ها تقسیم و دستور حمله صادر شد. دورتر هم کریم قنوات روی چاهی را که یک هفته پیش حفر کرده بود، پوشاند.

حمله با مهمات گوجه فرنگی شروع شد و بچه ها و جلوتر از همه فرمانده ها و برادرم عمو مرتضی با سرو صدا ، خنده، و هیجان به هم آتش کردند.

نفهمیدیم چگونه چند ساعت گذشت. همه بی حال ، با سر تا پای قرمز و گوجه فرنگی شده ، افتادیم کف میدان. تا توی چشم، گوش، دماغ و هر جایی که فکرش می کردیم ، گوجه فرنگی نفوذ کرده بود. آخر سر هم کار داشت به جاهای باریک و دعوا ختم می شد که مرتضی دست هایش را بالا بد و فریاد زد :«مومنین آتش بس!»

مش موسی تدارکات گردان با چهره برافروخته داد زد:

- اسراف نکنید بترسید از خدا !

حسن مایلر با سرو روی قرمز به مش موسی گفت: «عزیز من، هم یه تمرین جنگیه هم اینکه خستگی آموزش پر!»

منبع: کتاب عمو مرتضی، نویسنده اکبر صحرایی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده